دلم برای آینده تنگ شده است.
یاد روز هایی که بعداً می آیند از همین حالا به خیر.
به من نخندید. دیوانه نیستم. دارم از چشم انداز فردا هایم لذت می برم.
آرزو نه اینکه در دلم خانه کرده باشد، بر همه وجودم حکمرانی می کند.
هر شب که چشم هایم را می بندم می دانم که چیزی جز نوازش خورشید بیدارش نمی کند. هر صبح همراه لیوان چای، امید می نوشم.
برنامه های روزمره ام را چنان خوش خط و مرتب می نویسم انگار که دارم بهترین خاطره عمرم را در دفترچه ای ثبت می کنم.
چرا که نه؟!
وقتی می توانم عاشق شوم، وقتی خدا آن بالا قرص و محکم نشسته و کافی است اسمش را بگویم تا بیاید پیش من،
وقتی آنقدر انگیزه دارم که می توانم خستگی را خسته کنم
چرا خوشبین نباشم؟!
اوضاع حساب بانکی ام تعریفی ندارد. دور و بری هایم مهربانی یادشان رفته و شاید اگر خوب فکر کنم غصه های دیگری هم وجود داشته باشد.
اما...تا این نفس می آید و می رود زندگی می کنم
خدایا شکرت
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0