عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



به وبلاگ من بهترین وبلاگ خوش آمدید. این وبلاگ تاسیس شده است تا تمامی نیاز های شما را در دنیای اینترنت بر طرف کند. سعی کنید هر روز به بهترین وبلاگ سر بزنید زیرا مطالب این وبلاگ روزانه آپدیت میشود.شما میتوانید نظرات و انتقادات خود را با ما در میان بگذارید.با تشکر نویسنده بهترین وبلاگ خاک زیر پای همه شما سید علی.

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان بهترین وبلاگ و آدرس thebestweblog.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

Alternative content



آمار مطالب

:: کل مطالب : 379
:: کل نظرات : 6

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز :
:: باردید دیروز :
:: بازدید هفته :
:: بازدید ماه :
:: بازدید سال :
:: بازدید کلی :

RSS

Powered By
loxblog.Com

بهترین وبلاگ در جهان THE BEST WEBLOG

شب. نت. بلاگفا. با این سه کلمه یه جمله بساز
12 تير 1393 ساعت 11:15 | بازدید : 144 | نوشته ‌شده به دست سید علی | ( نظرات )
سلام
بالاخره تلسم شکست و بعد از مدت ها خارج از کافی نت انلاین شدم
از اخرین باری که تو خلوت خودم وبنویسی کردم ۲۰ ماه میگذره
شاید پاقدم دخترم بود که تونستم
خیلی وقت بود که شب انلاین نشده بودم
خیلی از دوستان اینترنتی علی الحصوص بلاگفا دیگه کم کم بروز میشن
خیلی هاشون هم که کلا حذفیدن!
الان دخترم خوابه و همسرم کنارش دراز کشیده ...
خیلی دلهره دارم. شبا همش استرس و گریه بچه و بی خوابی...
روزا هم که همش سر کار ...
تنها چیزی که انگیزه بهم میده دخترمه
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
اصلا یادم رفت
12 تير 1393 ساعت 11:15 | بازدید : 110 | نوشته ‌شده به دست سید علی | ( نظرات )
دخترم دنیا اومد
حالا که دختر دارم انگار همه دنیا مال منه
فداش بشم ... انقد نازه که نگو
الان یه هفته شه ... حسابی سرمون گرم شده
همه میگن شبیه خواهرمه
وقتی دیدمش همه چی یادم رفت
چقدر خدا هست
خدا رو با همه وجودم حس می کنم
ملیکا جان تولدت مبارک
عمر بابا.. ناز بابا.. همه زندگی بابا


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
دخترم
12 تير 1393 ساعت 11:15 | بازدید : 139 | نوشته ‌شده به دست سید علی | ( نظرات )
دخترم سلام.
همه وجود بابا فدای تو...
انقدر دوستت دارم که دیگه همه عمرم رو برای تو زندگی می کنم
دخترم، بابا بی صبرانه در انتظار اومدنته
از همین دیروز که فهمیدم کلی ذوق دارم
دلم واسه دخترم بگه که ...
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود
یه بابا بود که هر چی داشت و هر کی بود... فقط واسه دخترش بود.


ته نوشت :
دخترم 4 ماه دیگه میاد...
هنوز نتونستم از خدا تشکر کنم به خاطر این نعمت بزرگش
خدایا شکرت



|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
پا قدم
12 تير 1393 ساعت 11:15 | بازدید : 139 | نوشته ‌شده به دست سید علی | ( نظرات )
به قول عادل فردوسی پور "حتی خوشبین تر آدم هم فکرش رو نمیکرد که"
هم روحانی رای بیاره هم بریم جام جهانی
ما که تو گوهردشت و عظیمیه جا واسه سوزن انداختن نداشتیم
حالا فکرش رو بکن تو اون هفته چن نفر سکته زدن از خوشحالی
حالا خبری که باید روز رفتن ایران به جام جهانی
پخش میشد و نشد رو براتون باز سازی میکنم.
موقیعت (روز- داخلی- دستت رو کنترل ماهوارست
که هوس مینکی ببینی داخلی ها چی میگن):

به خبری که هم اکنون بدست من رسیده توجه کنید:
بسم الله الرحمن الرحیم...

فان
مع العسر یسرا
پس از انتخاب روحانی به عنوان برگزیده ملت،

مردم ایران
تازه به معنای این ایه ایمان آوردند
که پس از هر سختی آسانی است
اما این درحالی است که ایران به جام جهانی صعود کرده
و مردم ایران تو کف این موندن
که پس از هر آسانی باز هم مگر میشود آسانی؛آیا؟
خیلی ها حتی تو مخیلشون نمی گنخید به خدا
!!!!

به گزارش خبرنگاران محلی :
مگه میشه حالا مردم رو از خیابون جمع کرد

(صدای مردم به همراه گزارش تصویری روی صدای مجری برنامه در حال پخشه)
"پاقدم روحانی رفتیم جام جهانی"

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
انتخابات
12 تير 1393 ساعت 11:15 | بازدید : 159 | نوشته ‌شده به دست سید علی | ( نظرات )
سلام به همه ی دوستای خوبم.
چند روز دیگه آزمون سختی پیش رو داریم
آزمون انتخابات
ملت ایران چشم انتظارن تا ببین کی بالاخره میره تو پاستور!
از اون جایی که آرزو بر جوانان عیب نیست...
من دوست دارم 4 سال آینده کسی رو رییس جمهور ببینم که؛
یاد دوران خوب و سرزنده 76 تا 84 رو زنده کنه...
یا حداقل یه خورده تاثیرات منفی چند سال اخیر رو خنثی.
واسه همین به حسن روحانی رای میدم.



ته نوشت:
آنی دالتون کجاست!!!!!!


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
این شبیخون بلا باز چه بود ای ساقی
12 تير 1393 ساعت 11:15 | بازدید : 159 | نوشته ‌شده به دست سید علی | ( نظرات )
سلام
سلام به همه دوستان وبلاگی
تبریز با همه خوب و بدش تموم شد...
خیلی شبیخون بدی بود
وقتی بم زلزله اومد و تصاویرش پخش شد
هیچ وقت فکرش رو هم نمی کردم همین بلا سر تبریز هم بیاد
خیلی غم انگیز بود
واقعا غم آذربایجان بغض ایرانه؟!
تبریز کارم تموم شد و باید برمیگشتم.
الان دو روزه که برگشتم تهران و دسترسی به نت برام راحتتره.
آخر هفته میرم  کرج و واسه همیشه موندگار میشم.
دارم ازدواج میکنم...
راستی سر فرصت جواب همه نظرات و پیغام ها رو میدم.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
شقایق
12 تير 1393 ساعت 11:15 | بازدید : 170 | نوشته ‌شده به دست سید علی | ( نظرات )
در بی نهایت وجود خدا غرق شدن،
آرزویی است که همه دارند اما خیلی ها نمیدانند...
وقتی مینویسم و اینجا که میام زبونم قفل میشه...
وای چه روزهایی بود...
چه روزهایی که نداشت این تهران...
صبح به صبح که میومدم شرکت آنلاین میشدم و تا غروب...
دلم براتون بگه :
اواخر تهران بودنم یکی دلم رو شکست...
شقایق
هست و تا شقایق هست زندگی باید کرد.
چه  سخته که ماهی دو سه بار فقط نت باشی و اون هم سریع بگذره.
کاش میتونستم احساسی نباشم...
نوشتم .
بالاخره نوشتم .
تا زنده بودنم رو احساس کنم .
همین.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
بی گناهی
12 تير 1393 ساعت 10:59 | بازدید : 138 | نوشته ‌شده به دست سید علی | ( نظرات )
یه شب سه نفر برای خوش گذرونی میرن بیرون .... و حسابی مشروب میخورن و مست میکنن ... فرداش وقتی بیدار میشن توی زندان بودن ...
در حالی که هیچی یادشون نمیومده اینو میفهمن که به اعدام روی صندلی الکتریکی محکوم شدن ....
نوبتِ نفر اول میشه که بشینه روی صندلی. وقتی میشینه میگه : من توی دانشگاه , رشته خداشناسی خوندم و به قدرت بی پایان خدا اعتقاد دارم .... میدونم که خدا نمیذاره آدم بیگناه مجازات بشه ....
کلید برق رو میزنن ... ولی هیچ اتفاقی نمیفته ....
به بی گناهیش ایمان میارن و آزادش میکنن ...
نفر دوم میشینه روی صندلی و میگه : من توی دانشگاه حقوق خوندم ....
به عدالت ایمان دارم و میدونم واسه آدم بی گناه اتفاقی نمیفته ...
کلید برق رو میزنن و هیچ اتفاقی نمیفته ...
به بی گناهی اون هم اعتقاد میارن و آزادش میکنن ....
نفر سوم میاد روی صندلی و میگه : من توی دانشگاه , رشته برق درس خوندم و به شما میگم که وقتی این دو تا کابل به هم وصل نباشن هیچ برقی وصل نمیشه به صندلی ....

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
کلوچه
12 تير 1393 ساعت 10:59 | بازدید : 200 | نوشته ‌شده به دست سید علی | ( نظرات )

زن جوانی بسته‌ای کلوچه و کتابی خرید و روی نیمکتی در قسمت ویژه فرودگاه نشست که استراحت و مطالعه کند تا نوبت پروازش برسد .

در کنار او مردی نیز نشسته بود که مشغول خواندن مجله بود.

وقتی او اولین کلوچه‌اش را برداشت، مرد نیز یک کلوچه برداشت.

در این هنگام احساس خشمی به زن دست داد، اما هیچ نگفت فقط با خود فکر کرد: عجب رویی داره!
هر بار که او کلوچه‌ای برداشت مرد نیز کلوچه ای برمیداشت. این عمل او را عصبانی تر می کرد، اما از خود واکنشی نشان نداد.

وقتی که فقط یک کلوچه باقی مانده بود، با خود فکر کرد: “حالا این مردک چه خواهد کرد؟”
مرد آخرین کلوچه را نصف کرد و نصف آن را برای او گذاشت!...

زن دیگر نتوانست تحمل کند، کیف و کتابش را برداشت و با عصبانیت به سمت سالن رفت.
وقتی که در صندلی هواپیما قرار گرفت، در کیفش را باز کرد تا عینکش را بردارد، که در نهایت تعجب دید بسته کلوچه‌اش، دست نخورده مانده .

تازه یادش آمد که اصلا بسته کلوچه‌اش را از کیفش درنیاورده بود


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
طمع
12 تير 1393 ساعت 10:59 | بازدید : 155 | نوشته ‌شده به دست سید علی | ( نظرات )

روزی روزگاری در روستایی در هند؛ مردی به روستایی‌ها اعلام کرد که برای خرید هر میمون 20 دلار به آنها پول خواهد داد. روستایی‌ها هم که دیدند اطراف‌شان پر است از میمون؛ به جنگل رفتند و شروع به گرفتن‌شان کردند و مرد هم هزاران میمون به قیمت 20 دلار از آنها خرید ولی با کم شدن تعداد میمون‌ها روستایی‌ها دست از تلاش کشیدند. به همین خاطر مرد این‌بار پیشنهاد داد برای هر میمون به آنها 40 دلار خواهد پرداخت. با این شرایط روستایی‌ها فعالیت خود را از سر گرفتند. پس از مدتی موجودی باز هم کمتر و کمتر شد تا روستایی‌ان دست از کار کشیدند و برای کشاورزی سراغ کشتزارهای‌شان رفتند.

این بار پیشنهاد به 45 دلار رسید و...

در نتیجه تعداد میمون‌ها آن‌قدر کم شد که به سختی می‌شد میمونی برای گرفتن پیدا کرد. این‌بار نیز مرد تاجر ادعا کرد که برای خرید هر میمون60 دلار خواهد داد ولی چون برای کاری باید به شهر می‌رفت کارها را به شاگردش محول کرد تا از طرف او میمون‌ها را بخرد.
 
در غیاب تاجر، شاگرد به روستایی‌ها گفت: «این همه میمون در قفس را ببینید! من آنها را به 50 دلار به شما خواهم فروخت تا شما پس از بازگشت مرد آنها را به60 دلار به او بفروشید.» روستایی‌ها که  وسوسه شده بودند پول‌های‌شان را روی هم گذاشتند و تمام میمون‌ها را خریدند... البته از آن به بعد دیگر کسی مرد تاجر و شاگردش را ندید و تنها روستایی‌ها ماندند و یک دنیا میمون.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
پدر
12 تير 1393 ساعت 10:59 | بازدید : 177 | نوشته ‌شده به دست سید علی | ( نظرات )

مرد جوانی نزد پدر خود رفت و به  او گفت :
-  می  خواهم ازدواج کنم . پدر خوشحال شد و پرسید :
-   نام دختر چیست ؟  مرد جوان گفت:
-  نامش سامانتا است و  در محله ما زندگی می کند . پدر ناراحت شد . صورت در هم کشید  و گفت:

-  من متاسفم به جهت  این حرف که می زنم . اما تو نمی توانی با این دختر ازدواج  کنی چون او خواهر توست . خواهش می کنم از این موضوع چیزی  به مادرت نگو . مرد جوان نام سه دختر دیگر را  آورد ولی جواب پدر برای هر کدام از آنها همین بود . با  ناراحتی نزد مادر خود رفت و گفت :

-  مادر من می خواهم  ازدواج کنم اما نام هر دختری را می آورم پدر می گوید که او  خواهر توست ! و نباید به تو بگویم . مادرش لبخند زد و گفت :   

-  نگران نباش پسرم .  تو با هریک از این دخترها که خواستی می توانی ازدواج کنی .  چون تو پسر او نیستی . . . !


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
خیانت جالب
12 تير 1393 ساعت 10:59 | بازدید : 158 | نوشته ‌شده به دست سید علی | ( نظرات )

دختر جوانی از مکزیک برای یک مأموریت اداری چندماهه به آرژانتین منتقل شد. پس از دو ماه، نامه ای از نامزد مکزیکی خود دریافت می کند به این مضمون:

لورای عزیز، متأسفانه دیگر نمی توانم به این رابطه از راه دور ادامه بدهم و باید بگویم که در این مدت ده بار به تو دروغ گفته و در حق تو خیانت کرده ام !!! و می دانم که نه تو و نه من شایسته این وضع نیستیم. من را ببخش و عکسی که به تو داده بودم برایم پس بفرست.

روبرت

دختر جوان رنجیـده خاطر از رفتار مرد، از همه همکاران و دوستانش می خواهد که عکسی از نامزد، برادر، پسر عمو، پسر دایی ... خودشان به او قرض بدهند و همه آن عکس ها را همراه با عکس روبرت، نامزد بی وفایش، در یک پاکت گذاشته و همراه با یادداشتی برایش پست می کند، به این مضمون:

روبرت عزیز، مرا ببخش، اما هر چه فکر کردم قیافه تو را به یاد نیاوردم، لطفاً عکس خودت را از میان عکس های توی پاکت جدا کن و بقیه را به من برگردان!


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
فقیر گرسنه
12 تير 1393 ساعت 10:59 | بازدید : 123 | نوشته ‌شده به دست سید علی | ( نظرات )

فقیری از کنار دکان کباب فروشی میگذشت. مرد کباب فروش گوشت ها را در سیخها کرده و به روی آتش نهاده باد میزند و بوی خوش گوشت سرخ شده در فضا پراکنده شده بود. بیچاره مرد فقیر چون گرسنه بود و پولی هم نداشت تا از کباب بخورد تکه نان خشکی را که در توبره داشت خارج کرده و بر روی دود کباب گرفته به دهان گذاشت. او به همین ترتیب چند تکه نان خشک خورد و سپس براه افتاد تا از آنجا برود ولی مرد کباب فروش به سرعت از دکان خارج شده دست وی را گرفت و گفت:کجا میروی پول دود کباب را که خورده ای بده. از قضا ملا از آنجا میگذشت جریان را دید و متوجه شد که مرد فقیر التماس و زاری میکند و تقاضا مینماید او را رها کنند. ولی مرد کباب فروش میخواست پول دودی را که وی خورده است بگیرد.

ملا دلش برای مرد فقیر سوخت و جلو رفته به کباب فروش گفت: این مرد را آزاد کن تا برود من پول دود کبابی را که او خورده است میدهم. کباب فروش قبول کرد و مرد فقیر را رها کرد. ملا پس از رقتن فقیر چند سکه از جیبش خارج کرده و در حال که آنها را یکی پس از دیگری به روی زمین میانداخت به مرد کباب فروش گفت: بیا این هم صدای پول دودی که آن مرد خورده، بشمار و تحویل بگیر. مرد کباب فروش با حیرت به ملا نگریست و گفت: این چه طرز پول دادن است مرد خدا؟ ملا همان طور که پول ها را بر زمین میانداخت تا صدایی از آنها بلند شود گفت: خوب جان من کسی که دود کباب و بوی آنرا بفروشد و بخواهد برای آن پول بگیرد باید به جای پول صدای آنرا تحویل بگیرد.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا المرتضی
12 تير 1393 ساعت 10:59 | بازدید : 161 | نوشته ‌شده به دست سید علی | ( نظرات )
ای نام دلنشـــین و قشنــــگت نــــــوای ِ من

آیا رسد به گوش شــــــما این صـــدای من؟

من دل شکسته ام دل ِ من را تو میخــری؟

یا می دهی جــــواز ِ زیـــــــارت برای من؟؟

شاگرد ِ مکتب ِ حرّ ِ بن ریـــــاحیــــیـَــــــــم

با این همه گُنه،تو میگذری از خطای من؟

نامت رضـــــــــــا و رضــایم رضای ِ توسـت

راضی بُود همیشه خدا از رضـــــای ِ من

(زنجانیم)،ولی وطنم مشهد الرضاست
چون روز،روشن است چنین ادّعای من


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
3دلیل قهرمانی
12 تير 1393 ساعت 10:59 | بازدید : 136 | نوشته ‌شده به دست سید علی | ( نظرات )

روزگار نو : کودکی ده ساله که دست چپش به دلیل یک حادثه رانندگی از بازو قطع شده بود، برای تعلیم فنون رزمی جودو به یک استاد سپرده شد…

پدر کودک اصرار داشت استاد از فرزندش یک قهرمان جودو بسازد!

استاد پذیرفت و به پدر کودک قول داد که یک سال بعد می تواند فرزندش را در مقام قهرمانی کل باشگاهها ببیند.

در طول شش ماه استاد فقط روی بدن سازی کودک کار کرد و در عرض این شش ماه حتی یک فن جودو را به او تعلیم نداد.

بعد از شش ماه خبر رسید که یک ماه بعد مسابقات محلی در شهر برگزار می شود.

استاد به کودک ده ساله فقط یک فن آموزش داد و تا زمان برگزاری مسابقات فقط روی آن تک فن کار کرد.

سر انجام مسابقات انجام شد و کودک توانست در میان اعجاب همگان ، با آن تک فن همه حریفان خود را شکست دهد!

سه ماه بعد کودک توانست در مسابقات بین باشگاهها نیز با استفاده از همان تک فن برنده شود.

وقتی مسابقات به پایان رسید، در راه بازگشت به منزل، کودک از استاد راز پیروزی اش را پرسید.

استاد گفت: “دلیل پیروزی تو این بود که اولا به همان یک فن به خوبی مسلط بودی. ثانیا تنها امیدت همان یک فن بود و سوم اینکه تنها راه شناخته شده برای مقابله با این فن، گرفتن دست چپ حریف بود، که تو چنین دستی نداشتی!

یاد بگیریم که در زندگی، از نقاط ضعف خود به عنوان نقاط قوت استفاده کنیم!!


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
چارلی چاپرین
12 تير 1393 ساعت 10:59 | بازدید : 213 | نوشته ‌شده به دست سید علی | ( نظرات )

آموخته ام که مهم نیست که زندگی تا چه حد ازشما جدی بودن را انتظار دارد،
همه ی ما احتیاج به دوستی داریم که لحظه ای با وی به دور از جدی بودن باشیم


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
لذت درس خوندن
12 تير 1393 ساعت 10:59 | بازدید : 153 | نوشته ‌شده به دست سید علی | ( نظرات )
دختر شیرینی فروش

انصافا اینا درس می خونن ما هم درس میخونیم . . .

آقا من حاضرم امکاناتمو بدم به این خانوم کوچولو . . .

البته یه ذره واس خودم بمونه


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
1677
12 تير 1393 ساعت 10:43 | بازدید : 220 | نوشته ‌شده به دست سید علی | ( نظرات )

 

من زخمهای بی نظیری به تن دارم اما

تو مهربان ترینشان بودی

عمیق ترینشان

عزیزترین شان 

بعد از تو آدم ها 

تنها خراش های کوچکی بودند بر پوستم 

که هیچ کدامشان 

به پای تو نرسیدند 

به قلبم نرسیدند

 

بعد از تو آدم ها 

تنها خراش های کوچکی بودند

که تو را از یادم ببرند، اما نبردند 

تو بعد از هر زخم تازه ای دوباره باز می گردی 

و هر بار 

عزیزتر از پیش

هر بار عمیق تر .

 

 

 

از : رویا شاه حسین زاده

 



|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0